اجتماعی

سلام

اجتماعی

سلام

نگاهی گذرا به زندگی نامه امام رضا و فضل

زندگی فضل بن سهل ونقش او در ولایتعهدی امام رضا(ع)

-آغاز زندگی فضل بن سهل
فضل بن سهل بن عبدالله ابوالعباس ملقب به ذوالریاستین از فرزندان پادشاهان مجوس بوددر سال ۱۵۴ هجری قمری در
سرخس به دنیا آمد. پدرش، سهل، در زمان خلافت هارون الرشید، مسلمان شد و با یحیی بن خالد برمکی ارتباط برقرار کرد، و فرزندان او فضل و حسن هم به فضل و جعفر بن یحیی برمکی نزدیک شدند و در کارهای آنها مشغول شدند و مورد توجه آن دو برادر قرار گرفتند. می گویند فضل هنگامی که می خواست دین اسلام را قبول کند، نخواست نزد هارون برود و مسلمان شود، و یا در نزد فرزندش مأمون شهادتین بگوید. او فقط به مسجد جامع رفت و در یک روز جمعه خود را شستشو داد و غسل کرد و لباس نو پوشید و بعد در مسجد رسما به شریعت اسلام درآمد و درحالیکه مسلمان شده بود نزد هارون و مأمون رفت. البته روایتی هم وجود دارد که: فضل بن سهل در سال 190 هـ.ق به دست مأمون مسلمان شد، و گفته شده پدرش سهل به دست مهدی عباسی مسلمان شده است.،حسن بن فضل توسط یحیی بن خالد برمکی مسلمان شدویحیی اورا به خدمت مامون گماشت،بدین سبب فضل برمکیان را گرامی می داشت.[1]   

2--شخصیت واقعی فضل

فضل بن سهل سومین شخصیت مشعشع ایرانی! بودکه در دولت آل عباس شامخ ترین مقامات لشکری و کشوری را دریافته بود. وی به الاستحقاق می‏توانست خود را وارث ابومسلم خراسانی و جعفر بن یحیی برمکی به شمارد و به همین جهت در این فکر افتاد که مانند اسلاف خود صفحه تاریخ را عوض کند و سیر حوادث را از مجرای خود به مجرای دیگری باز گرداند. فضل دیده بود که ابومسلم خراسانی با کوشش‏ها و فداکاری‏ها و هوشیاری‏های خود منبر خلافت را جبرا از زیر پای آل امیه برداشت و به آل عباس بازش گذاشت.
و بنی‏برمک هم نزدیک بود سلطنت وسیع و منیع اسلام را از چنگ عرب در ببرند و خویشتن مستبدانه به امر و نهی و رتق و فتق به پردازند. فضل بن سهل هم که خود را کم از ابومسلم و جعفر نمی‏شمرد فکر تازه‏ای به مغز گرفت تا نامش در ردیف نوابغ قرن‏ها بر صفحه‏ی تاریخ جا بگیرد و به همین جهت با مأمون خلوت کرد و نام مقدس علی بن موسی الرضا را به زبان آورد فضل به قول معروف بی گدار به آب نزده بود.
[2]  

3-مامون وفضل

مأمون از کنیزى خراسانى بنام " مراجل "(دختر استاذسیس) که زشتترین وکثیفترین کنیز در آشپزخانه رشید بود متولد شد ، او پس از تولد مأمون از دنیا رفت ، مأمون را پدرش به جعفر بن یحیى برمکى سپرد تا او را در دامان خود بپروراند ، ولادتش به سال 170 هجرى یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید ، روى داد ، درگذشتش به سال 218 هجرى بود ، فضل بن سهل که به ذوالریاستین شهرت داشت مربى او بود ، وبعد هم وزیر مأمون گردید .[3] گویند هارون فضل را مربی مامون نمود چون فضل ایرانی بودمامون هم ازمادری ایرانی.فضل از شیعیان به شمار می آمد،اوبود که مامون را به ولیعهدی امام وادار کرد.[4]مامون تحت نفوذ فضل است اوبه مامون می گوید از رشید بخواهددررکاب اوباشدچون امین تحت حمایت مادرش زیبده وخالوهای بنی هاشم اش است فضل مامون را از امین برحذر وترسان می دارد که به امارت رسد گه اورا خلع(از ولیعهدی)نماید.[5] فضل ایرانی ومامون را که ازمادری ایرانی به دنیا آمده بودودر ایران پرورش یافته بود؛ تقریبا ایرانی می شمرد.فضل می دانست که عصیبت عربی چندانی در وجود مامون وجود ندارد.با این حال گفته شده، مامون از دانشمندترین امرای عباسی می باشد.

3-1-اقدامات فضل برای به قدرت رسیدن مامون

این فضل بودکه اوباعث شدمامون برامین چیره گرددوامارت سرزمین پهناور اسلامی برگرده ی او افتد.امنیت فکری وآسودگی ذهنی که فضل برای مامون درمقابله با امین ایجادمی کندمثال زدنی است[6]واقداماتی که انجام می دهد تمامی نتیجه بخش است(کاستن از ربع مالیات خراسان)[7]یا این که توسط جاسوس خود در کاخ امین اورا واداربه انتخاب علی بن عیسی ماهان به امیری جنگ بامامون بکند که زمانی امیر خراسان بود وبه مردم ان خطه ظلم بسیار روا داشته بود.[8] او بود که طاهربن حسین را به فرماندهی سپاه انتخاب می نماید که در واقع انتخاب یک ایرانی دیگر بود.

سال196ق سال منزلت فضل بودچون خبر قتل فرزند ماهان (عیسی بن ماهان-فرمانده ی سپاه امین-)وعبدالرحمن بن جبله به مامون می رسد.مامون یقین کرده آنها کشته شدندفدستور داد خطبه ی خلافت به نام خواندو او را امیرالمومنین نامندوفضل بن سهل رافرمانروایی مشرق ومغرب واگذار نمود.[9]وپس از آن قیام های معتدد چون ابن طباطبا(محمد دیباج)وابوالسریاوو اتفاف افتاد.[10]

 

4-چه کسی امام را ولیعهد نمود  

 بررسى اوضاع وشرائط سیاسى زمان مأمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها ومشکلات سیاسى روبرو شده بود وبراى رهائى از این بن بستها تلاش مى کرد ، او سر انجام به منظور حل این مشکلات یک سیاست چند بعدى را در پیش گرفت ، که همان طرح ولایتعهدى امام ( علیه السلام ) بود . مشکلات سیاسى مأمون را مى توان در چند امر دانست : 1 - ناخشنودى عباسیان از مأمون : با آن که به گواهى مورخان مأمون در افکار عمومى به مراتب از امین شایسته تر وسزاوارتر به خلافت بود ، اما بنى عباس با وى مخالف بودند ، هارون خود به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملا توجه داشت واز مخالفت بنى عباس با مأمون شکوه مى کرد . راز روى گردانى عباسیان از مأمون آن بود که مى دیدند برادرش امین یک عباسى اصیل بشمار مى رود ومربیانش نیز عرب ودوستدار عباسیان بودند ، اما مادر مأمون ایرانى ومربیایش ایرانى بودند ، عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند واز دستشان به ستوه آمده بودند ، از اینرو جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان ودیگران واگذار کردند .[11] روز دهم شوال به مرو ، پایتخت کشور بزرگ اسلامى آنروز رسید ، چند فرسنگ مانده به شهر مورد استقبال مأمون وفضل بن سهل وگروه کثیرى از بزرگان آل عباس وعلویان قرار گرفت . بعد از چند روز که به عنوان استراحت ورفع خستگى راه گذشت ، مذاکرات آغاز شد ، مأمون پیشنهاد خود ، مبنى بر واگذارى خلافت به آن حضرت را مطرح کرد ، امام از پذیرش آن امتناع نمود[12]

وشیخ صدوق معتقداست که فضل امام را به مامون برای ولیعهدی معرفی می کند«عبیدالله بن عبدالله طاهرقال:فضل بود که به مامون گوشزد می نماید برای نزدیکی به خدا ورسولش،لازم است به باقیمانده(عصاره)خاندان پیامبر تقرب جویدوبه آنان صله نمایدوامام را ولیعهدخودقراردهد.»[13]وطبق نقا الکامل شبی فضل با مامون ،صبحت از فضایل امیرالمومنین علی(ع)می نماید تا این که مامون اقرار به برتری حضرت وغیره می نماید ودر اخر مامون به این نتیجه می رسد که امام را به مرو آورده اورا ولیعهد کند.[14]

4-1-چرا امام را به ولیعهدی انتخاب نمودند.

این انتخاب تحت شرایط خاص وبه دلایل معتدد صورت گرفت حال چه نقشه ی فضل باشد وچه توطئه ی مامون،هریک مقاصدی در سر داشتند.مامون پس از کشتن برادرش احتیاج به وجاهت مردمی وشرعی در نزد مردم داشته،شورش های پراکنده ی علویان آزار دهنده می بودوبه دین وسیله می خواست، نزد علویان تقرب جسته وکنترلی برآنها داشته وتائید خراسانیان وایرانیان شیعه وعباسیان راباهم داشته باشد.[15] از بعدحقیقت امامت بخواهیم مسئله رادر نظربگیریم به وضعیت سیاسی ان زمان باید توجه کنیم، جامعه در انتظار موعود ومنجی هستند که در برابر ظلم وستم عباسی قیام کنندو مردم به علی بن موسی الرضا به عنوان آن امام منتظروقائمی که انتظارخروجش بر حکومت جور وستم راداشتند،می نگریستندومامون به طریق خواست امام عضو حکومت شود  تا قیامی صورت نگیرد.[16]  واندیشه ی  فضل درانتخاب امام برای ولایتعهدی متفاوت باید باشداوباید عرق ملی خود را درنظر گرفته باشد، تاثیر وتاثر مردم از مرگ ابومسلم کم نبود. در دیده گاه او ابومسلم خلافت را از خاندانی به خاندان دیگر واو از برادری به برادری دیگر انتقال داده وحال اندیشه ای بزرگتر وخطیر در سرداشت.او که سیطره ونفوذ کامل بر مامون داشت[17] وسرنوشت ابومسلم را پس پیروزی عباسیان دیده بود،دررنج وتفکربود که خود به این سرنوشت دچار نگردد.عدالت وسیره ی ائمه(ع) را دربرخوردبا احاد مردم وایرانیان دیده پسندیده بود.اگر چه می توان گفت قصد اصلی اودادن خلافت به امام رضا نبودولی اگر آنان به قصد خواباندن اعتراضات وقیام های علویان چنین کرده باشندگزینه ی دیگری را شایدانتخاب می کردند. 

 

4-2-علت قتل فضل

چه عاملی باعث قتل، وزریر دانشمندوتیز هوش مامون گردید.سیدمرتضی عاملی علت قتل فضل را،اقامه ی نماز نیمه تمام امام می داند چرا خواندن نماز عید فطر توسط امام از تدبیر فضل بودوامام باخواندن ان نمازنا تمام بین مامون ومردم جدایی انداخت[18]اماعلت عمده قتل فضل را خلاصی مامون از شر عصبانیت مردم بغداد بود چرا آنان ولیعهدی امام از کوشش های فضل می دانستندومامون با کشتن فضل می خواست فتنه را خاموش نماید.[19] نویسنده الکامل معتقد است که امام رضا(ع)به مامون خبر داد گه پس از قتل امین درعراق فتنه برپا شده واموری پیش آمده که فضل آنها از تو پوشیده داشته است ومردم با ابراهیم بن مهدی بیعت نموده اند.[20]چنین نظری پذیرفته نیست که امام خبررسانی کرده باشد.در بغداد حوداث بسیاری اتفاق افتاده بود که همگی مسبب قتل فضل شد. چون قتل هرثمه[21]،که باز فضل را سبب قتل او می داند.یا مامون احساس شرمساری وحقارت می  کند از این که در اذهان مردم است این فضل بوده بیعت با امام رضا راتدبیر نموده است.[22]اما عمده دلیل قتل فضل می تواند به خطرافتادن امارت مامون توسط اقدامات فضل باشدمامون متوجه می شود، فضل وامام دوعامل اساسی ومهلک برای خلافتش می باشند، لذا تصمیم به قتل هردودر حمام سرخس می گیرد که امام موافقت نمی کند به حمام برود.[23] وفضل به تنهایی می رودودیگر گفته شده این خصوصیات امرای عباسی بود که کسانی را خدمات بیشمار به آنان می نمودند از بین می بردند.همواره تاریخ نکات گنگ ومبهم در تاریخ وجود دارد که سر درآوردن از مشکل می باشدفضل که نامور منجمان عصر خود می باشد وتشخیص نحوست وسعد ایام برای جنگ با امین وامور دیگربا اوبود،چگونه است برادرش حسن از بغدادتوسط پیک ازاوبخواهد به حمام رفته تانحوست آن روز از تن بیرون نماید.پس مامون به تنهایی نمی توانسته طراح نقشه ی قتل فضل باشد.

4-3-علت مراجعه مامون به بغداد

مامون پس ا ز شنیدن خبر آشوب های بغداد نارضایتی شدید مردم وانتخاب ابراهیم به ولاعهدی ویا توصیه امام به رسیدگی به سرزمین پدری به جای انجام  فتوحات زیاد[24] تصمیم به رفتن به بغدادرا می کند.فضل راضی به رفتن نمی باشد واین کار را به صلاح نمی داندو برای آن دلایل متقن می آورد.عقلانی هم  نیست که مامون بخواهد هم امام وهم فضل را با خود ببرد چون هردو عامل گرفتاری ها وآشوب های بغداد وعلت نارضایتی عباسیان بغداد می باشند سنیان بغداد،نه تاب تحمل امام شیعیان را داشته ونه فضل را به عنوان عامل ایرانی ومسبب خروج امارات ازخاندان عباسیان به خاندان علی بن ابیطالب ولذا پذیرفته است که مامون نه بخواهد آنان رادرمرو جای گذاردوهم با خود ببرد،او می خواهدقبل از رفتن قتل هردو را رقم زند،در ماجرای حمام سرخس مامون قصد قتل امام وفضل را باهم دارد، که موفق نمی شود.  

 

5-روابط امام وفضل

 نقش فضل را در انتخاب امام برای ولیعهدی گفتیم.روابط امام وفضل کم وبیش در تاریخ ترسیم شده است فضل مناظرات  امام با روسای سایر ادیان وفرقه ها را درکاخ مامون  پایه ریزی می کند.[25]فضل بود که خواندن نماز عید فطر را توسط امام طرح می کند.اما با دیدن جمعیت زیادی که از امام استقبال می کنند به هراس افتاده واز مامون می خواهد اورا باز گرداند[26] امام کتابی به نام الحّبا والشرط به سوی والیان وعمال دولت در باره ی فضل وبرادرش می نویسدوبه مناطق مختلف ارسال می دارد.در این کتاب از فضل با وجود دارائی بسیار که در اختیار دارد به سان رعیّتی مال وثروت  یاد شده واورا فرمانبردار،درستکارهمراه با دلیل وبرهان یاد می کند واز توانایی های بالای او سخن می گوید.[27] اختلاف مابین امام وفضل تنها در ماجرای بسته شدن در اتاق دختر عموی مامون به کاخ می باشد[28]زمانی که فضل مخالف رفتن به بغدادمی باشدواز جان خود بیمناک است مامون از او می خواهد امان نامه ای برای خود بنویسد واو می نویسدو امام امضاء می کندومی فرماید:ای فضل برای تو این ضمان بر عهده ی ما است مادامی که از خداوند عزوجل پروا کنی[29].وپس از کشته شدن فضل این امام است که با اشاره ی چشم جمعیت خشمگینی را در قصر مامون به خون خواهی او جمع شدند آرام می کند.[30]

 

 

6-چکونگی قتل فضل

 مورخان، تاریخ کشته شدن فضل بن سهل در حمام سرخس را، ماه شعبان دانسته اند. در کتاب "مسند الامام الرضا(ع)" این واقعه را در شعبان سال 203 و در وقایع الایام، در دوم شعبان سال 202 قمری ذکر کرده اند. ولی به نظر می رسد که تاریخ مزبور، مقرون به صحت نباشد. زیرا امام رضا(ع) در آخر ماه صفر سال 203 قمری به شهادت رسید و مطمئناً قتل فضل بن سهل، اندکی پیش از شهادت امام رضا(ع) بود. بنابراین، باید قتل فضل بن سهل در ماه محرم و یا ماه صفر سال 203 قمری واقع شده باشد. والله عالم.سنة 202 فی 2 شعبان قتل فضل بن سهل فی حمام سرخس غیلة.[31] ترور فضل چند ماهی قبل از شهادت امام می باشد ونفشی در شهادت حضرت نداشته است.خون خواه قتل فضل، برادر او حسن بن فضل که در بغداد حاکم است، می باشدمامون دستور داد قاتلین اورا بیابند،چهار غلام که فضل را کشتند نزد مامون آوردند،آنها به مامون می گویند: تو فرمان قتل اورا دادی،مامون دستور دادسر چهار تن را بزنند وسر قاتلین را نزد حسن می فرستد.[32] پس از قتل فضل مامون با دختر حسن،پوران ازدواج می کند.[33].چند ماه بعد امام رضا(ع)به واسطه ی خوردن انگور به شهادت می رسد.[34] بعد حسن دیوانه ومامون هم درسال 218 از دنیا می رود.

نتیجه

اگر چه شخصیت کامل علمی فضل بن سهل  به خصوص در زمینه ی نجوم ودیگرشاخه ها هویدانکردیم ونقش اورا در توسعه ی اندیشه ی های ایرانی اوچندان بررسی نشد ،اما در این مجال کوتاه اثر جاویدان اورا در ماندگاری اسلام وتشیع با ورود امام رضا وخواهرش حضرت معصومه(علیهماالسلام)نمایان گشت. فضل و مامون از عالم ترین افراد زمان خود بودند وامام را با شخصیت ممتازعلمی به مرو آوردندکه در این مدت کمی این جا بودند سبب خیرات ونقطه ی عطفی در تاریخ اسلام وایران گشتند،با این حال مامون نه با علم خود ونه علم وهوش وزیرش وحتی با کمک وراهنمایی امام نتوانست به درستی از پس حل مشکلات سیاسی عصر خود برآید ونقش جاویدان ونیکویی از خود برجای نهدوتنها قتل را عامل پایداری خود پنداشت

مطالب خوب


آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
دشوارترین قدم، همان قدم اول است
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش
امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست
برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست
امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم
بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید
آنچه شما درباره خود فکر می کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند
هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود
اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد
کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند
بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی
آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید
اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید
خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید
خداوند به هر پرنده ای دانه ای می دهد، ولی آن را داخل لانه اش نمی اندازد
درباره درخت، بر اساس میوه اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی زند که خیال می کند دیگران را فریب داده است
کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند
هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد
کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است
اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت
اینکه ما گمان می کنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشی

قبرستان جن ها در ایران !/ تصاویر

شاید هم باور مردم محلی درست باشد که ' این گورها متعلق به جن هاست. آنها مردگان خود را در حصار این سنگ ها دفن کرده اند، شب که می رسد، جنها بر سر گور از دست رفتگان خود حاضر می شوند و به مویه و مرثیه سرایی مشغول می گردند. هر کس که شبانگاه گذرش بر این گورستان بیفتد، مورد نفرین جن ها قرار می گیرد و با عذابی سخت بعد از چند روز می میرد.'
باشگاه خبرنگاران: قبرستانی خاموش و مرموز در جنوب شرقی ترین نقطه ایران، استان سیستان و بلوچستان، شهر چابهار، روستای تیس. روستایی باستانی با قدمتی حداقل 2300 ساله که در آن اعتقادات و باورهای مردم بلوچ با راز آمیزی و سکوت ژرفناک طبیعت آن و آثار باستانی بر جای مانده پیوند خورده است و گورستان جن که بلوچ ها به آن " جن سنط " می گویند یکی از این رازهاست. قبرها در کنار هم بر روی سطحی صخره ای حفر شده اند. حفر این گورها بر سطح سنگی حیرت و پرسش بازدیدکنندگان را بر می انگیزد . چه کسانی این گورهارا حفر کرده اند؟ چرا سطح سنگی را برای حفر انتخاب کرده اند؟ این گورها با چه وسیله ای حفر شده است؟ در پاسخ به این پرسش ها مانند این گورستان جز سکوت و خاموشی چیزی نمی شنویم. شاید به دلیل حفظ مردگان و در گذشتگان از گزند جانوران و خورندگان زیر زمینی اجساد، رنج کندن سنگ را بر خود هموار می کردند و گورها را اینچنین می ساختند. شاید برای احترام به مردگان بوده و شاید هم باور مردم محلی درست باشد که " این گورها متعلق به جن هاست. آنها مردگان خود را در حصار این سنگ ها دفن کرده اند، شب که می رسد، جنها بر سر گور از دست رفتگان خود حاضر می شوند و به مویه و مرثیه سرایی مشغول می گردند. هر کس که شبانگاه گذرش بر این گورستان بیفتد، مورد نفرین جن ها قرار می گیرد و با عذابی سخت بعد از چند روز می میرد."
 
بشر امروزی با وسایل ابتدایی به دشواری توانایی حفر این گورها را بر روی سطح سخت سنگی دارد. شاید به همین دلیل است که مردم محلی حفر این گورها را به نیرویی مافوق بشر نسبت می دهند.این گورستان بر تپه ای کم ارتفاع مشرف بر روستای تیس و در پای کوه پیل بند قرار گرفته است. در کنار این گورستان که به قبرستان شماره یک تیس مشهور است، قبرستان امروزی مردم روستا قرار دارد. اما گورهای این گورستان بر سطح خاکی نرم حفر می شوند. مردم روستا اگرچه درگذشتگان خود را در این گورستان به خاک می سپارند اما مراقبند که شب گذرشان به گورستان جن ها نیفتد!
 











داستان های خواندنی

 

داستـان های کوتـاه و خوانـدنی
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.




اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟


روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب ...

این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر. یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.




نجار زندگی


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.




حکایت وقت رسیدن مرگ


یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !




فرصتی برای خودشناسی


پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمی‌دانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز که ترسیده بود گفت:
سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخه‌های زیر پایمان را ببریم ...
چقدر به شاخه‌های زیر پایتان وابسته هستید؟
آیا توانایی‌ها و استعدادهایتان را می‌شناسید؟
آیا هیچگاه جرات ریسک را به خود داده اید؟




ماجرای چوپان و مشاور‎


چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. رانندۀ آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهواره ای( GPS ) را فعال کند، شد. منطقۀ چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحۀ کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدۀ عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ گله را برداشتی.




نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش


به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.




ابراهیم و آتش و گنجشک


نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز

 

جملاتـی آمـوزنده از دکتـر ویـن دایـر

 

جملاتـی آمـوزنده از دکتـر ویـن دایـر
( تقدیم به همه آنهایی که دوستشان داریم )
دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا
دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خود
خواهد دید، چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.


به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،
زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.


درستکارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،
حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.


تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.

اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،
پس غیرواقعی نیست اگر بگویید وقتی کار نمی‌کنید فاقد شخصیت هستید.


برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را
در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.


از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید
اینست که گهگاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.


اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید، مهربانی را انتخاب کنید.

دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو.


انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده ...



به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید
احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید.
عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.


عشقم نثار کسیست که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی میکنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.


آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با
صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.



الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم